فعاليتهاي تربيتي از جمله فعاليتهاي اساسي است كه در حيات فردي و جمعي انسان، تاثيري انكارناپذير دارد. اين فعاليتها براي تحقق اهداف مورد نظر، تابع اصل يا اصولي است. مشخصكردن اصول تربيت از جمله اقدامات اساسي است كه بايد قبل از هر كاري انجام پذيرد.
در اين نوشته پس از بررسي بخشي از تعاريف و بحثهاي ارائه شده توسط صاحبنظران تربيت و كتابهاي موجود درباره تربيت اسلامي، اصول تربيتي به عنوان "ريشه و بنيانهايي تعريف شده كه در جريان تربيت لازمالاتباع بوده است و بسان دستورالعملي كلي، تمامي جريان تربيت را تحت سيطره و نفوذ خويش دارد" بهگونهاي كه در صورت تخطي از آنها، رسيدن جريان تربيت به هدف نهايي خودش دستخوش مخاطره ميشود.
پس از ارائه تعريف اصل تربيتي به بررسي منابع اصل تربيتي پرداخته، و ضمن بررسي ديدگاههاي گوناگون درباره وضعي يا كشفي بودن اصول تربيت، اين نتيجه حاصل شده است كه اصول تربيت اسلامي از جهتي حالت وضعي و از جهتي ديگر حالت كشفي دارد؛ به عبارت ديگر اصول تربيت به لحاظ اينكه در قرآن، متون مذهبي و ساير منابع وجود دارد، موضوعه و به لحاظ اينكه در متون مذهبي بايد به اكتشاف و استخراج آنها پرداخت، مكشوفه است. در بخش بعدي نوشته، پس از طبقه بندي اصول تربيت به دو دسته عام و كاربردي، در نهايت چند اصل عام تربيتي معرفي شده و به اختصار مورد بحث قرار گرفته كه عبارت است از: اصل كرامت، اصل مسئوليت، اصل عقل، اصل عدل ،اصل كمالجويي و اصل وسع.
اصول تربيت يكي از مقولههاي بحثانگيز تربيت است؛ بهگونهاي كه افراد مختلف بهدليل در اختيار نداشتن تعريف و ملاك صحيحي از اصول، بحثها و مفاهيم گوناگون و نامتجانس تربيت را تحت عنوان اصول طبقه بندي كردهاند. لذا براي سر و سامان دادن به بحثهاي پراكنده درباره اصول تربيت و بهكارگيري اصول در تعيين اهداف، روشها، محتوي و ارزشيابي فرايند تربيت، ارائه تعريفي دقيق از اصل تربيتي ضروري است.
اين مقاله درصدد ارائه تعريفي جامع و مانع براي اصول تربيت اسلامي است؛ بهگونهاي كه بتوان با بهرهگيري از آن تعريف، اصول ارائه شده از سوي صاحبنظران را مورد نقد و بررسي قرار داد. به همين منظور ابتدا به بيان معناي لغوي اصل و سپس ضمن بيان معناي اصل تربيتي به تبيين معناي اصطلاحي آن ميپردازد و با بررسي تعاريف صاحبنظران تربيت اسلامي، تعريفي را از اصل تربيتي عرضه ميكند. پس از آن منبع يا منابع اصل تربيتي مورد بحث قرار ميگيرد و در نهايت مجموعهاي از اصول مورد قبول با بهرهگيري از آيات قرآن كريم استخراج و مورد بحث قرار ميگيرد.
واژه اصل در زبان فارسي معادل واژه انگليسي Principle است. "گاه مقصود از اصل، بيخ، بن و ريشه است و براي بحث درباره هر امري بايد به ريشه و اساس واقعي آن توجه كرد. در اين معنا اصل در مقابل فرع قرار دارد. گاه نيز اصل به معناي عيني و متحصّل در خارج است و از اين لحاظ ميتوان از واژه اصيل در مقابل اعتباري سخن گفتوگاه نيز اصل به معناي حقيقت (در برابر باطل) است و در اين استعمال اصيل در مقابل بدلي يا ناخالص بهكار ميرود.1
اصل در علوم چنين تعريف شده است: "اصيل عبارت از مجموعه تعميمهايي است مبتني بر مشاهدات كه در محدوده خطاهاي حسي، قطعي تلقي شده و دانشمندان اغلب آنان را معادل حقايق در نظر ميگيرند."2 همچنين به رابطه بين مفاهيم كه بهواسطه تعميمهايي توصيف ميشود، اصول علمي اطلاق ميشود.
در مفردات راغب اصل، چنين تعريف شده است:
اصل الشيء ريشه و پايه هر چيزي است كه اگر آن پايه و ستون در حال بلند شدن و بلندي توهم شود، نيروي خيال نميتواند آن را تصور كند. از اين رو خداي تعالي فرموده: اصلها ثابت و فرعها فيالسماء (ابراهيم/24) كه تصور كرانه با عظمت و بلندي آسمان هرگز به انديشه و تصور و خيال درنيايد.3
در قرآن كريم اصل در معناي ريشه و بنيان و اساس مورد استفاده قرار گرفته است. در آيه 64 سوره مباركه صافات، اين معناي اصل مدّ نظر است و ميفرمايد: "... اِنها شجرة تخرج في اصل الجحيم...". مرحوم علامه طباطبايي در تفسيرالميزان ذيل اين آيه مينويسد: "... و جمله... وصف شجره زقوم است و اصل جحيم به معناي قعر جهنم است..."4 آيه ديگري كه معناي ريشه و پايه را از واژه اصل افاده ميكند اين آيه است:
الم تركيف ضرب الله مثلاً كلمة طيبة كشجرة طيبه اصلها ثابت و فرعها في السماء تؤتي اُكلها كل حين باذن ربها..." (ابراهيم/24) مرحوم علامه طباطبايي ذيل اين آيه مينويسد: "... اينكه فرمود "اصلها ثابت" معنايش اين است كه ريشهاش در زمين جاي گرفته و با عروق خود در زمين پنجه زده است...".5
در آيهاي كه مربوط به قطع نخلستان بني نظير به دستور پيامبر اكرم (ص) است نيز اصل به معناي ريشه و پايه نخل كه موجب استواري آن ميشود، بهكار رفته است. در آيه 5 سوره حشر چنين آمده است: "ما قطعتم من لينة اوتركتموها قائمة علي اصولها فباذن الله و..." يعني شما هيچ نخلي را قطع نميكنيد و هيچ يك را "سرپا" نميگذاريد مگر به اذن خدا و همه اينها براي اين است كه خدا فاسقان را خوار كند..." منظور از سرپا نگهداشتن نخل، باقي گذاشتن آن بر روي تنه و ريشه است كه باعث ميشود نخل استوار بماند.
تركيباتي كه از ريشه "اصل" ساخته شده است، نيز همين معنا را افاده ميكند كه از جمله ميتوان كلمه اصيل و كلمه آصال را نام برد. كلمه "آصال" جمع "اُصُل" و "اُصُل" خود جمع كلمه "اصيل" است. لذا آصال جمع الجمع كلمه "اصيل" به معناي پايان روز آورده شده است. در آيه 15 سوره مباركه رعد چنين ميخوانيم: "... و لله يسجد من في السموات و الارض طوعاً و كرها و ضلالهم بالغدو و الآصال." مرحوم علامه طباطبايي ذيل اين آيه شريفه چنين توضيح ميدهد: ".. پس آصال جمع الجمع اصيل است و از اين جهت اين ساعت از روز، معين بين عصر و غروب آفتاب را آصال گفتهاند كه گويي ريشه و مبدأ شب است."6
در اين نوشته با توجه به معناي لغوي و كاربرد آن در قرآن، واژه اصل به معناي ريشه و اساس تلقي ميشود و مورد استفاده قرار ميگيرد.
براي تشريح اصل تربيتي، پس از بيان معناي اصل بايد به تبيين معناي واژه تربيت پرداخت و از آنجا كه مفهوم تربيت در قرآن مدّ نظر است، بايد به استخراج اين معنا از قرآن كريم مبادرت كرد. در قرآن كريم ريشهاي كه بهترين و مناسبترين معناي واژه تربيت را افاده ميكند ريشه "الرّب" يعني "ربب" است. "الرّب" در اصل به معني تربيت و پرورش است يعني ايجاد كردن حالتي پس از حالتي ديگر در چيزي تا به حدّ نهايي و تمام و كمال آن برسد"7
واژه ربّ بهطور مطلق براي خدا بهكار ميرود ولي در حالت اضافه هم براي خدا و هم غير او بهكار ميرود. مفردات راغب در ادامه بحث از واژه تربيت چنين شرح ميدهد:
"گفته شده ربّاني منسوب به ربّان است يعني دانشمند و راسخ در علم دين و عارف بالله) و نيز گفتهاند ربّاني منسوب به واژه ربّ است كه از مصدر است. پس ـ ربّاني ـ در اين معني يعني منسوب به مصدر، كسي است كه علم و دانش را تكامل ميبخشد؛ مثل حكيم و يا منسوب به خود اوست كه در اين صورت ربّاني يعني كسي كه نفس خويشتن با علم پرورش ميدهد كه البته هر دو معني (پرورش و رشد خويش با علم يا پرورش و رشد علم) تحقيقا ملازم يكديگر است. زيرا كسي كه نفس و جان خويش را با علم پرورش ميدهد در واقع علم و دانش را رشد داده است و كسي كه در راه تكامل عمل و دانش كوشيد، خويشتن را با آن تربيت كرده است."8
تربيت به معناي فعاليتي تعاملي و دو جانبه است كه بين مربي و متربي در جريان است و تا زماني كه متربي به هدف نهايي تربيت يعني رشد و كمال دست يابد استمرار دارد. روشن است كه مربّي براي ايجاد حالتي پس از حالت ديگر نيازمند به اصول و ضوابطي است كه موفقيت اين فرايند تعاملي را تضمين كند. با توجه به معناي اصل يعني ريشه و اساس ميتوان چنين نتيجهگيريكرد كه اصل تربيتي، ريشه و بنياني است كه در جريان تربيت اجتنابناپذير است و بهعنوان دستورالعملي كلي تمامي جريان تربيت را تحت سيطره و نفوذ خويش دارد و در صورتي كه از آن تخطّي شود دستيابي به هدف دچار مخاطره جدّي ميشود.
پس از بيان معناي اصل تربيتي بجاست كه اصول تربيت را از ديدگاه صاحبنظران تعليم و تربيت مورد بررسي قرار دهيم. امّا نكتهاي كه در بيان مفهوم اصل تربيتي و بررسي ديدگاههاي صاحبنظران تعليم و تربيت دراين زمينه، بايد مورد توجه قرارداد، اين است كه حيطه و دامنه تأثير اصول تربيت تا كجاست. ارائه پاسخي دقيق و قانعكننده به اين سؤال تا اندازه زيادي ما را از گرفتار شدن در گرداب اختلاف نظرهاي موجود درباره اصول تربيت مصون خواهد داشت. اگر جريان تربيت هدايت متربّي از سوي مربّي براي رسيدن به كمال مورد نظر خالق تلقي، و اصل نيز قاعدهاي بنيادين و اجتنابناپذير براي اين جريان تلقي شود، آنگاه اصل تربيتي ريشه و بنياني خواهد بود كه بر كل جريان تربيت از ابتدا تا انتها حاكم و ناظر است و به هيچ وجه و در هيچ موقعيتي امكان تخطي از آن وجود ندارد. از سوي ديگر اگر اصل را راهنماي عمل در تدابير تربيتي بدانيم، تلويحا پذيرفتهايم كه بخشي از جريان تربيت ـ كه شامل تعيين اهداف تربيتي است ـ از قلمرو شمول اصول خارج باشد و لذا اصولي اين چنين را ميتوان اصول كاربردي تربيت نام نهاد، در حالي كه اصول كلي و فراگير تربيت را ميتوان اصول عام تربيت ناميد.
در تعيين اهداف تربيت، يادآوري اين نكته ضروري است كه هدف نهايي و غايي جريان تربيت از سوي خالق انسانها تعيين شده وليكن براي گام برداشتن و نزديك شدن بهسوي اين هدف نهايي، تعيين هدفهاي واسطه به مثابه ضرورت پلههاي نردبان براي صعود بر بلندي، ضروري است و اصول عام تربيت بر جريان تعيين اين اهداف و سپس تعيين محتوي و روشهاي لازم براي تحقق اين اهداف حاكم و ناظر است. در حالي كه اصول كاربردي به مراحلي پس از تعيين اهداف واسط اشاره دارد و صرفا شيوه و طريق رسيدن به اهداف تعيين شده را مشخص ميسازد و خود در جريان انتخاب آنها هيچ نقشي ندارد. بديهي است اگر ما به جريان تربيت واقعبينانه نگاه بكنيم ضرورت وجود اصول عام تربيتي را با تمام وجود احساس ميكنيم و نميتوانيم خود را از دقت و تعمق در تعيين اهداف واسطهاي تربيت از مسئوليت بينياز و مبرّي بدانيم. با توجه به اين نكته است كه نارسايي بسياري از تعاريف ارائه شده براي اصول تربيتي روشن ميشود. در اينجا چند تعريف ارائه شده با توجه به اين تقسيمبندي مورد بحث و بررسي قرار ميگيرد.
قديميترين بحث در زبان فارسي درباره اصول تربيت به مرحوم دكتر هوشيار مربوط است. ايشان در اين زمينه چنين نوشته است: " ... تعليم و تربيت در حقيقت مجموعه منظمي است از رفتار و جز اين نيست. پس در آموزش و پرورش در جستجوي اصل عمل و رفتار بايد بود و علم آموزش و پرورش خود عبارت از شناسايي به مجموعه اصولي است كه منشأ و مصدر رفتار آموزگار و دانشآموز ميباشد و در ضمن عمل يعني در حين آموختن، فرا گرفتن، هدايت كردن و پرورش يافتن، آموزگار و شاگرد هر دو را بهكار ميآيد. از اين لحاظ بنابر نظر يكي از دانشمندان اين فنّ علم آموزش و پرورش علم به اصول است و بس...".9
تعريف مرحوم دكتر هوشيار از تعليم و تربيت عملي و كاربردي است و خارج از قلمرو رفتار معلم و شاگرد، چيز ديگري را در تعليم و تربيت دخيل نميداند و يا حداقل از ذكر آنها غفلت ميورزد. در هر صورت وي در تعريف خويش از تعليم و تربيت و اصول آن، تعيين اهداف تربيتي را چنانكه بايد و شايد مورد توجه قرار نميدهد. لذا متناسب با ديدگاه ايشان، اصول ذكر شده بيشتر رنگ اصول كاربردي را دارد تا اصول عام. شاهد بر اين مدعا تعريف ايشان از "روش" است كه مينويسد: "اصل و روش يكي نيستند. مراد از روش در اين مورد راه و طريقهاي است كه ميان اصل و هدف امتداد دارد و عمل تربيتي را منظم و موصل به هدف و منظور مربي ميكند"10 لذا ميتوان گفت كه اصول مورد نظر دكتر هوشيار، شيوه و طريقه تحققّ هدف را تعيين ميكند و خود در تعيين هدف هيچ نقشي ندارد. گو اينكه اهداف بايد در جاي ديگر و توسط افرادي بجز دست اندركاران تربيت تعيين گردد. ايشان در جاي ديگر اين نكته را با صراحت بيشتري چنين توضيح ميدهد: "هر هدفي داراي اصل يا اصول مخصوص به خود است"11 پس اصول مورد نظر دكتر هوشيار اصول كاربردي است و جاي اصول عام در جريان تربيتي مورد نظر ايشان همچنان خالي است. امّا هنگامي كه وارد مرحله بيان اصول ميشود، اين حالت كاربردي سلطه محض خويش را از دست ميدهد و در مقابل هر اصل مأخوذه از رفتار، يك اصل مأخوذه از نظام ارزشي حاكم بر جامعه قرار داده ميشود كه علاوه بر تعيين روشهاي تربيت به تعيين اهداف تربيت نيز چندان بيتوجه نيست؛ مثلاً در مقابل اصل فعاليت از اصل كمال سخن ميرود كه براحتي نميتوان آن را از رفتار معلم و شاگرد استخراج كرد، بلكه بيانگر اهدافي براي جريان تربيت است. بعلاوه اصول سنديّت و اجتماع نيز داراي اين ويژگي است و خارج از قلمرو آنچه در رفتار معلم و شاگرد قابل رؤيت و كشف است، به تعيين "بايد"هايي ميپردازد و اين "بايد"ها كه برخاسته از ديدگاههاي ارزشي جامعه است، نقش اهداف را ايفا خواهد كرد.
واژهنامه تعليم و تربيت ذيل عنوان اصل تدريس، اصل را چنين تعريف كرده است "اصل عبارت از مفهوم يا تعميمي است كه بهعنوان راهنمايي براي معلم در هدايت شاگردان در رسيدن به اهداف آموزشي ايفاي نقش ميكند"12 اين تعريف نيز آشكارا اصول كاربري تربيت را مد نظر قرار داده است كه در تعامل بين معلم و شاگرد ايفاي نقش ميكند.
شكوهي در بحث اصول آموزش و پرورش نيز اين معناي خاص از اصل را مورد توجه قرار ميدهد و چنين مينويسد: "اصول تعليم و تربيت مربيان را به منزله ابزاري است كه با استفاده از آن ميتوانند به موقع و در عين حال با روشن بيني كافي تصميم بگيرند و وظايف تربيتي خويش را بهنحو رضايت بخشي انجام دهند."13
شريعتمداري نيز تعريفي از اصل تربيتي ارائه كردهاست كه همين جنبه خاص از اصول تربيت يعني جنبه كاربردي آنها را مورد توجه قرار داده است. ايشان در بحث درباره اصول تعليم و تربيت چنين نوشته است: "اصول تعليم و تربيت از نظر نگارنده مفاهيم، نظريهها و قواعد نسبتا كلي است كه در بيشتر موارد صادق است و بايد راهنماي مربيان، معلمان، مديران، اولياي فرهنگ و والدين دانشآموزان در كليه اعمال تربيتي باشد..".14
باقري پس از بحث از معاني گوناگون اصل، اصل تربيتي را چنين تعريف كردهاست: "... مقصود از اصل قاعده عامهاي است كه ميتوان آن را به منزله دستورالعملي كلي در نظر گرفت و از آن بهعنوان راهنماي عمل در تدابير تربيتي استفاده كرد"15 در اين تعريف نيز از آنجا كه به راهنماي عمل در تدابير تربيتي اشاره شده، كاربردي بودن اصول تربيت آشكارا قابل تشخيص، و تكليف تعيين اهداف تربيتي روشن نشده است. ايشان اصولي را براي تربيت مطرح كرده است كه برخي از آنها كمبود تعريف را برطرف ميكند و به لحاظ طيف و دامنه تأثير، اهداف واسط جريان تربيت را نيز دربر ميگيرد، در حالي كه برخي ديگر صراحتا به روشهاي تربيت ميپردازند و امكان ايفاي نقش چنداني در تعيين اهداف تربيتي ندارند. لذا بهنظر ميرسد جدا كردن اين دو دسته از اصول، ايجاد تغييراتي را در تعريف اصل ايجاب كند؛ به عنوان مثال، اصول عدل و تعقل هم تعيين كننده روشها و محتواي جريان تربيت است و هم در تعيين اهداف تربيتي نقشي اساسي و انكارناپذير دارد بهطوري كه در جريان هدفگذاري رعايت اين دو اصل الزامي و اجتنابناپذير است. از سوي ديگر اصولي چون تذكر، فضل، سبقت و... در تعيين اهداف تربيتي نقشي ندارد و صرفا به مراحل بعدي تربيت يعني روشها و محتواي تربيت ناظر است.
احمدي در بحث از اصول تربيت در اسلام، اصل را زير بنا و ريشه و بنياني ميداند كه به هيچ وجه نميتوان از آن تخطي كرد.16 ايشان سپس اصول توحيد، نبوت و عدل را بهعنوان شاهد مثال ذكر كرده و برخلاف ساير افراد در بيان اصول تربيت اسلامي، از اصول عام تربيت سخن گفته است. اگرچه صرف معرفي اصول عام كافي نيست و ارائه اصول كاربردي نيز ضرورت است، معالوصف به لحاظ اينكه به اصول عام و تعيينكننده اهداف تربيت اسلامي كه نشأت گرفته از جهان بيني است، توجه كافي داشته، ديدگاه ايشان درخور توجه است.
در اينجا براي تبيين معناي اصل تربيتي، واژههاي ديگري چون مبنا، هدف و روش را مورد توجه قرار ميدهيم و تفاوت آنها را با اصل تربيتي به اختصار بررسي ميكنيم.
مباني تربيت مشتمل بر علوم و حوزههايي از معرفت است كه بهواسطه آنها اطلاعات لازم براي تنظيم جريان تربيت بهدست ميآيد. واژه نامه تعليم و تربيت، مباني تعليم و تربيت17 را چنين تعريف كرده است: ".... مباني تربيت عبارت از بخشي از برنامه درسي دوره تربيت معلم است كه به مطالعه عوامل اجتماعي، نهادها و روابط بين آنها در آموزش رسمي ميپردازد.
مطالبي نظير تاريخ، اقتصاد، جامعهشناسي، روانشناسي، علومسياسي، انسانشناسي، جغرافيا و فلسفه بهعنوان مبناي بحث و مطالعه بهكار ميرود."18 شكوهي نيز درباره مباني تعليم و تربيت نوشته است كه: "... مباني تعليم و تربيت از موقع آدمي و امكانات و محدوديتهايش و نيز از ضرورتهايي كه حيات همواره تحت تأثير آنهاست، بحث ميكند...".19 وي مباني تعليم و تربيت را به دو دسته علمي و فلسفي تقسيم ميكند. مباني علمي آموزش و پرورش با توجه به ويژگيهاي زيستي، اجتماعي و رواني مورد تربيت مشخص ميشود. مباني فلسفي آموزش و پرورش از ملاحظات اخلاقي و فلسفي مربوط به طبيعت آدمي و هدفها و غايات تربيت افراد استخراج ميشود. لذا بين اصل و مبنا تفاوت وجود دارد. اصل مشتمل بر نوعي راهنماي كلي است كه بر تمام جريان تربيت حاكم و ناظر است در حالي كه مبنا اغلب شامل يك يا چند رشته از معرفت بشري است كه دركسب شناختي بهتر از جريان تربيت و تعيين اصول مقتضي به ما كمك ميكند. بديهي است بدون مراجعه به مباني صحيح نميتوان اصولي صحيح را براي جريان تربيت استخراج كرد.
واژه ديگري كه توضيح معناي آن در ارتباط با اصل تربيتي ضروري به نظر ميرسد، هدف تربيتي است. هدف نقطهاي است كه هر جريان تربيتي درصدد رسيدن بدان است. از آنجا كه تربيت جرياني پويا و مستمر است و هر لحظه به ايجاد حالتي پس از حالتي ديگر اقدام ميشود تا اينكه انسان به كمال نهايي نائل شود، لذا رسيدن به هر مرحله و حالت ميتواند نقطهاي تصور شود و نقش هدف را ايفا بكند. تنها پس از رسيدن به هر مرحله و حالت است كه هدف و مرحله بالاتري اهميت مييابد و انسان را به كوشش و تلاش براي رسيدن بدان وا ميدارد. اين سير سلسله مراتبي تا رسيدن به هدف نهايي تربيت ادامه دارد. لذا ميتوان به وجود دو دسته اهداف براي تربيت قائل شد: هدف نهايي و اهداف واسطهاي. هدف نهايي توسط خالق انسان تعيين ميشود و مربي و متربي فقط بايد آن را بشناسند و از طريق تعيين اهداف واسطهاي و روشهاي مربوط، به تحقق آن اقدام كنند. اما در ارتباط با تعيين اهداف واسطهاي ميتوان دو دسته اصول تربيتي را ذكر كرد: دسته اول اصولي كه تعيين اهداف واسطهاي را نيز دربر ميگيرد و به اعتبار حاكميت بر كل جريان تربيت، اصول عام تربيتي نام دارد. دسته ديگر اصولي است كه به تعيين روشها و محتواي تربيتي براي رسيدن به اهداف تعيين شده ميپردازد و خود در جريان هدفگذاري نقشي ندارد. اينگونه اصول را ميتوان اصول كاربردي تربيت نام نهاد.
واژه ديگر در اين زمينه، روش تربيتي است. منظور از روش تربيت، طريقهاي است كه رسيدن جريان تربيت را به هدف مورد نظر ميسر ميسازد. معمولاً براي انجام دادن هر كاري به دستورالعمل و راهنماي عمل احساس نياز ميشود و اصل تربيتي در جريان رسيدن به هدف برطرفكننده چنين نيازي است. تفاوت عمده اصل و روش تربيتي در اين است كه اصل، دامنهاي وسيعتر دارد و ميتواند در آن واحد بر چند روش گوناگون حاكم و ناظر باشد، در حالي كه روش تربيتي، خاص موقعيت ويژهاي است و متناسب با موقعيت بايد از روشهاي خاصي براي رسيدن به اهداف تربيتي بهره جست. لذا اصل تربيتي (اعم از عام و كاربردي) دامنهاي وسيعتر دارد و دربر گيرنده روش تربيتي است.
در بيان معناي اصل تربيتي، اصل تربيتي بهعنوان دستورالعملي تعريف شده است كه كل جريان تربيت را تحت نفوذ خويش دارد و تخطي از آن موجب مخاطراتي جدي در رسيدن به اهداف خواهد شد. سؤالي كه اكنون مطرح است اين است كه اين اصول از كجا و چگونه اقتباس ميشود. آيا چنانكه مرحوم دكتر هوشيار در اصول تعليم و تربيت مينويسد، بايد به تعمق و تفحص در رفتار يادگيرنده و ياددهنده پرداخت يا اينكه بايد از منابع اطلاعاتي ديگري براي تعيين اصول بهره گرفت؟ به عبارت ديگر ميتوان اين سؤال را مطرح كرد كه اصول تربيتي موضوعه است يا مكشوفه؟ اگر موضوعه است چه كسي صلاحيت وضع (برقراري) آنها را دارد و اگر مكشوفه است در كجا و چگونه بايد به اكتشاف و پيجويي آنها پرداخت؟ آيا اصول را ميتوان به گروههايي تقسيم كرد؟ اگر چنين تقسيمبندي از اصول وجود دارد آيا منبع استخراج هر دسته از ديگري متمايز است يا خير؟
نخست به بررسي معناي اصول موضوعه و اصل متعارفه ميپردازيم. "اصول موضوعه مجموعه قضايا و احكام نظري است كه بدون استدلال و برهان در علمي پذيرفته ميشود تا مسائل آن حوزه علمي براساس آن اثبات شود؛ مثلاً اصل تربيتپذير بودن انسان در علم آموزش و پرورش، اصل موضوعه است بدون اينكه اين علم اساسا آن را اثبات كرده باشد. از سوي ديگر اصول متعارفه مجموعه قضايا و قضاوتهاي روشن و قطعي است كه تمام فعاليتهاي هر علم بر آنها مبتني است؛ مانند اصول مكانيك كه خود در علم مكانيك اثبات ميشود. اين گونه قضايا در خود حوزه علمي به اثبات رسيده و بهصورت قواعد و قوانين كلي در ميآيد.20
مرحوم دكتر هوشيار از جمله افرادي است كه درباره موضوعه يا مكشوفه بودن اصول تربيت به بحث پرداخته است. وي بر اين باور است كه اصول تربيت بهجاي وضع كردني بودن كشف كردني است و از طريق ملاحظه رفتار معلم و شاگرد كشف ميشود. وي در اين زمينه چنين نوشته است: "... بايد در زندگي فردي و جمعي نوع انسان مطالعه كرد و هدف تربيتي وي را معين ساخت و در هستي او نگريست تا اصولي را كه براي ترقي او يعني وصول به هدفهاي مستخرج از زندگي لازم است، كشف نمود و متوجه بود كه اصول آموزش و پرورش وضع كردني نيست بلكه از جمله اموري است كشف كردني؛ چنانكه اصل وجود را و اصل معرفت را نيز وضع نكردهاند و به كشف آنها پرداختهاند، در آموزش و پرورش نيز بايد به كشف اصول پرداخت"21
تقي پور ظهير نيز در بحث از اصول، جنبه كشفي را مد نظر دارد و بر اين باور است كه براي كشف اصول تربيت بايد به مطالعه درباره انسان، جامعه و نظريات فلاسفه و علما (بويژه در مورد هستيشناسي، معرفتشناسي و تحقيقات علوم زيستي و روانشناسي) پرداخت،22 در اينجا مرز كشف و وضع چندان روشن نيست. معالوصف بهنظر ميرسد كه بتوان ملاك اين امر را فعاليت دست اندركاران تربيت دانست؛ مثلاً هنگامي كه مربّي به جستجو و تفحص در رفتار شاگرد ميپردازد و يا از طريق علوم رفتاري ويژگيهاي انسان را شناسايي ميكند، در واقع نقش كاشف را دارد، در حالي كه اگر او اصول را دست نخورده و در بست از زمينههاي ديگر معرفت دريافت كند و آنها را در جريان تربيت بهكار بندد، از اصول موضوعه استفاده كرده است.
روشن است كه علم تربيت داراي مجموعهاي از اصول موضوعه است كه از ساير حوزههاي معرفت به رعايت گرفته شده و درواقع نقش مباني تربيت، ارائه مجموعهاي از اصول موضوعه براي تربيت است. بعلاوه علم تربيت در جريان اجرا به اصولي دست مييابد كه بهدليل اينكه در خود علم و از طريق تحقيقات تربيتي بهدست آمده است، در زمره اصول متعارفه يا مكشوفه قرار ميگيرد. لذا نميتوان با اطمينان قاطع اظهار داشت كه اصول تربيت فقط يكي از اين دو نوع است، بلكه بهنظر ميرسد در جريان تربيت از هر دو گروه، اين اصول استفاده ميشود.
سؤالي ديگر كه بايد بدان پاسخ داد اين است كه منبع اصول چيست. پاسخ اين سؤال در مورد اصول كلي تربيت يعني بدون هيچگونه قيدي، مباني تربيت و تحقيقات تربيتي است اما اگر در مورد تربيت اسلامي اين سوال مطرح بشود پاسخ تا اندازهاي متفاوت خواهد بود. در تربيت اسلامي بايد به بررسي و تفحص در متون اسلامي پرداخت و براساس انسانشناسي اسلامي، اصول تربيتي مربوط را استخراج، و نميتوان به استخراج اصول از رفتار مربي و شاگرد اكتفا كرد. چون كه در تربيت اسلامي بهجاي انسان موجود (فعلي) تكيه بر انسان مطلوب (آرماني) است و از آنجا كه انسان، جامعه، فلاسفه و علماي آرماني وجود ندارد، نميتوان به كشف اصول (استخراج اصول) از رفتار آنها اقدام كرد. اين نكته بويژه در مورد اصول عام تربيت حايز اهميت است. اين اصول را قطعا بايد از قرآن و سنت استخراج كرد. از آنجا كه قرآن قبل از هر چيز كتاب تربيت است، قطعا رهنمودهاي كافي و جامعي در اين زمينه خواهد داشت و انسان مورد نظر خداوند را ترسيم كرده است. لذا استناد به ساير منابع مذهبي نيز منوط به موافقت با نص قرآن كريم است. بديهي است در مراجعه به متون ديني صحبت از كشف به معنايي كه دكتر هوشيار مد نظر دارد چندان خالي از اشكال نيست. دكتر هوشيار بيشتر به كشفي بلاواسطه و مستقيم از رفتار افراد در جريان تربيت اشاره ميكند. در حالي كه تعمق در متون ديني و كشف اصول از آنها حداقل نوعي كشف با واسطه يا دست دوم است.
در هر حال اصول تربيت در اسلام بهدليل اجتهاد و استنباط افراد از متون ديني حالت كشفي دارد و نه وضعي؛ اگرچه قبلاً از سوي خالق انسانها وضع شده و براي ابلاغ اين وضع نيز تا اندازه لازم اقدام شده است و ارسال رسل در واقع براي ابلاغ وضع مورد نظر خداوند به بندگان بوده است. دلايلي كه رجحان كشفي بودن اصول را بر وضعي بودن آنها به اثبات ميرساند، اختلاف نظر صاحبنظران اسلامي در برخي اصول است. چه اينكه اگر اصول جنبه وضعي داشت ديگر هيچ اختلاف نظري موجه تلقي نميشد.
آنچه گفته شد بيشتر مربوط به اصول عام تربيت اسلامي است و در اصول كاربردي تربيت علاوه بر متون و نصوص مذهبي و غور و تعمق در آنها ميتوان از نتايج تحقيقات تربيتي و ساير زمينههاي معرفت نيز بهره گرفت. چه اينكه نميتوان تنها به كتاب و سنت استناد كرد و چه بسا بسياري از روشها و جنبههاي كاربردي در آن متون و منابع مورد تصريح قرار نگرفته باشند. احمدي در بحث از اصول تربيت معتقد است كه اصول تربيت را بايد از قرآن و حديث استخراج كرد. ايشان در اين زمينه مينويسد: "... اصول تربيت در اسلام، اصولي نيست كه از بررسي نيازهاي فردي و اجتماعي استخراج شود. همچنين آنها از اصول موضوعه نيست كه از ساير علوم اقتباس گردد. اصول تربيت در اسلام عبارت از مباني و بنيانهاي مورد نظر اسلام براي تربيت انسان است كه بايد زير بناي همه فعاليتهاي تربيتي قرار گيرد.."23 آشكارا روشن است كه اصول مورد نظر ايشان اصول عام تربيتي است و نه اصول كاربردي تربيت.
همانگونه كه در تعريف اصل تربيتي گفته شد، اصل تربيتي ريشه و بنياني است كه در جريان تربيت، اجتنابناپذير است و به عنوان دستورالعملي كلي، تمام جريان تربيت را تحت سيطره و نفوذ خويش دارد و در صورت تخطي از آن، رسيدن به هدف آرماني تربيت، دستخوش مخاطره ميشود. در اين مبحث با در نظر گرفتن اين معناي اصل تربيتي به معرفي چند اصل در تربيت اسلامي ميپردازيم. اين اصول داراي ويژگي جامع و فراگير است و سيطره و نفوذ آنها در تمام ابعاد نظام تربيتي اسلام، ضرورتي اجتنابناپذير دارد. البته معرفي يك يا چند اصل عام تربيتي به منزله غفلت و ناديده انگاشتن اصول كاربردي نخواهد بود؛ چرا كه پس از تعيين چهارچوب فعاليت و اهداف، تعيين و هدايت روشهاي اجراي تربيت در قلمرو اصول كاربردي تربيت است. در اين نوشته شش اصل از اصول عام تربيت اسلامي (كرامت انسان ـ مسئوليت انسان ـ تعقل و انديشه ورزي ـ عدل ـ كمال جويي و وسع انسان) معرفي و مورد بحث قرار خواهد گرفت.
لازم به ذكر است كه اين اصول علاوه بر اينكه در جريان تربيت، راهنماي عمل مربي در اتخاذ تدابير تربيتي است، در تعيين اهداف واسطهاي تربيت نيز دخالت تام دارد و بدون رعايت آنها نميتوان هدفي واقعبينانه و مطلوب را تعيين و توصيه كرد.
در قرآن كريم شرافت و كرامت انسان را براحتي ميتوان از تشريح جريان خلقت حضرت آدم (ع) و فرمان سجده ملائكه در مقابل ايشان و اعطاي مقام جانشيني خدا در روي زمين دريافت. انسان كه اين چنين از سوي خالق مورد احترام و تكريم قرار گرفته در جريان تربيت نيز بايد همواره مورد تكريم باشد و از تعيين هر گونه هدف و روشي كه منافي با اين كرامت و شان والاي اعطايي از سوي خداوند باشد اجتناب گردد.
از شرافت و كرامتي كه خداوند ـ رب و مربي اصلي انسان ـ براي مخلوق خويش قائل شده است چنين برميآيد كه اين امر بايد به عنوان يك اصل در جريان تربيت وي براي رسيدن به رشد نهايي و كمال و آخرين مرحله تربيت يعني رسيدن به مقام قرب "ربوبي شدن" مورد توجه و دقت قرار گيرد. خداوند متعال در سوره مباركه اسراء درباره كرامت انسان در جهان خلقت و علائم كرامت وي چنين ميفرمايد: ... و لقد كرمنا بني آدم و حملنا هم في البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم علي كثير ممن خلقنا تفضيلاً... (اسراء / 70) ترجمه: ما فرزندان آدم را بسيار گرامي داشتيم و آنها را به مركب برّ و بحر سوار كرديم (جهان جسم و جان را مسخر ايشان ساختيم) و از هر غذاي لذيذ و پاكيزه آنها را روزي داديم و بر بسياري از مخلوقات خود برتري و فضيلت بزرگ بخشيديم.
يكي از نشانههاي كرامت و عظمت شأن انسان در تربيت اسلامي اين است كه خداوند از روح خويش در وجود وي دميده و به همين لحاظ وي را شايسته كرد فرشتگان دانسته است در سوره مباركه حجر چنين ميخوانيم : ... فاذا سويته و نفخت فيه من روحي فقعواله ساجدين.....(حجر / 29) ترجمه: چون آن عنصرها را معتدل بيارايم و در آن از روح خويش بدمم همه (از جهت حرمت و عظمت آن روح الهي) بر او سجده كنيد.
از جمله ديگر نشانههاي كرامت و عظمت شأن انسان، رسيدن به مقام جانشيني خداوند در روي زمين است. در سوره مباركه بقره ميخوانيم : .... و اذقال ربك للملائكة اني جاعل في الارض خليفه. (بقره/30) ترجمه! بهياد آر آنگاه كه پروردگار فرشتگان را فرمود، من در زمين خليفه خواهم گماشت.
روشن است كه جانشين و نماينده بايد بين ديگران به بالاترين درجه احترام و ارزش از سوي اعطاكننده منصب جانشيني دست يافته باشد تا اينكه به آن منصب گماشته شود. خداوند متعال پس از خلقت انسان و متعادل ساختن وي و دميدن روح خويش در او اين استعداد و قابليت را در انسان متحقق كرده و وي را بر اين مقام گماشته است.
اين اصل در جريان تربيت هم بر تمام عناصر جريان تربيت و هم بر مراحل آن ناظر است و نميتوان عنصري يا مرحلهاي را تصور كرد كه از اين اصل بي نياز باشد. در تدوين اهداف واسطهاي تربيت، كرامت و شرافت انساني بايد رعايت شود و هيچ هدف يا نقطهاي را نميتوان تعيين كرد كه با كرامت و شأن انسان كه اشرف مخلوقات و جانشين خداوند در روي زمين است منافي باشد. بعلاوه در تدوين محتواي تربيت، روش تربيت، استخدام ابزار تربيت و ارزشيابي ميزان رسيدن به اهداف، نيز اين اصل بايد مورد توجه و نصب العين باشد و هر گاه كه اين اصل مورد غفلت قرار گيرد، به تحقق هدف نهايي تربيت نميتوان اميدوار بود.
اين اصل نه تنها در تمام زمينههاي تربيت بلكه در تمام مراحل تربيت نيز كاربرد دارد و بايد آن را در تمام مقاطع و مراحل سنّي مورد توجه و عنايت قرار داد. كودك خردسال را بايد به همان اندازه مورد احترام و تكريم قرار داد كه جوان يا بزرگسال را. لذا در ميزان احترام يا تكريم متربي در هيچ مقطع سني تفاوتي نيست، بلكه آنچه متفاوت است چگونگي اعمال و اجراي اين اصل بنيادي است. بهطوري كه كودك نيازمند نوعي خاص از احترام است در حالي كه بزرگسال و يا جوان بودن نوع ديگري را ايجاب ميكند. در اين زمينه موقعشناسي مربي نوع و نحوه اجراي اصل كرامت را تعيين ميكند وليكن در هر حال نميتوان از آن چشم پوشيد و كودك را به بهانه اينكه هنوز فاقد توانايي تشخيص خوب و بد است، بدون جلب علاقه و انگيزه به انجامدادن برخي امور مجبور كرد.
انسان در ديدگاه اسلامي حامل امانت الهي تلقي شده و مسئوليتي عظيم را بر دوش گرفته است. مسئوليت و امانتي كه بنا به نص قرآن كريم، آسمانها و زمين از پذيرفتن آن ناتوان بودهاند وليكن انسان به دليل اينكه امكان و استعداد علم را دارد، آن را پذيرفته است. در قرآن كريم چنين ميخوانيم : ....... انا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولاً (احزاب/72)
ترجمه: ما آن امانت را بر آسمانها و كوهها و زمين عرضه كرديم، پس آنها از تحمل آن خودداري كردند و ترسيدند و انسان آن را حمل كرد، چون انسان ستم پيشه و جاهل بود.
درباره اينكه امانت الهي چه بوده، احتمالات فراواني مطرح شده است. مرحوم علامه طباطبايي پس از بررسي يكايك احتمالات، اين امانت را "ولايت الهي" ميداند و ميفرمايد: "مراد از عرضه داشتن اين ولايت بر آسمانها و زمين و ساير موجودات، مقايسه اين ولايت با وضع آنها و معناي آيه اين است كه اگر ولايت الهي را با وضع آسمانها و زمين مقايسه كني خواهي ديد كه اينها تاب تحمل آن را ندارند و تنها انسان ميتواند حامل آن باشد".24 در مورد اينكه گفته شده است كه انسان قبول كننده اين امانت ظلوم و جهول است، ميفرمايد: "وليكن عين همين ظلم و جهل انسان مصحّح حمل امانت و ولايت الهي است. براي اينكه كسي متصّف به ظلم و جهل ميشود كه شأنش اين است كه متصّف به علم و عدل باشد و گرنه چرا به كوه ظالم و جاهل نميگويند."25
از تفاسير چنين بر ميآيد كه انسان به دليل اين استعداد وجودي خود تنها موجودي است كه صلاحيت پذيرش و تحمل ولايت الهي را دارد و روشن است كه پذيرش اين امانت بزرگ مسئوليتي بزرگ را بر دوش انسان ميافكند. جريان تربيت بايد همواره بهگونهاي سازمان يابد تا استعداد وجودي انسان در حفظ و نگهداري امانت الهي يعني علم و عدل به بهترين وجه ممكن پرورش يابد و از در افتادن به ورطه ظلم و جهل در امان ماند.
در قرآن كريم همواره از مسئوليت انسان سخن رفته و بيان شده است كه انسان مورد سؤال و بازخواست قرار خواهد گرفت. روشن است كه مسئوليت بايد در مقابل امري يا وظيفهاي باشد كه به وي اعطا شده است، در غير اين صورت مسئوليت و پاسخگويي معنايي نخواهد داشت. لذا هر زمان كه صحبت از مسئوليت و حساب پسدهي به ميان ميآيد، منظور اين است كه فرد توانايي و استعداد انجامدادن آن امر را دارد و بايد به انجامدادن آن مبادرت ميكرده است. اين نكته يعني تناسب استعداد و آمادگي با مسئوليت را در سوره انبيا چنين مييابيم : ..... قال بل فعله كبيرهم هذا فسئلوهم ان كانوا ينطقون... (انبياء/63)
اين آيه مربوط به داستان بت شكني حضرت ابراهيم (ع) است. وقتي بت پرستان به آن حضرت گفتند: اي ابراهيم تو با خدايان ما چنين كردي؟ ابراهيم در مقام احتجاج گفت: "بلكه اين كار را بزرگ آنها كرده است شما از اين بتان سوال كنيد، اگر سخن ميگويند". از اين احتجاج حضرت ابراهيم نتيجه گرفته ميشود كه پاسخگويي و مسئوليت، مستلزم نوعي توانايي و قدرت است و لذا بتهاي بيجان از آنجا كه توانايي انجامدادن هيچ كاري را ندارند، سؤال كردن از آنها نيز بيهوده خواهد بود وليكن آن حضرت براي اثبات ناتواني آنها اين پيشنهاد را مطرح فرمودند.
از جمله آيات ديگري كه موضوع مسئوليت و حساب پس دهي انسان را گوشزد ميكنند ميتوان به آيات ذيل اشاره كرد : .... ايحسب الانسان ان يترك سدي... (قيامت/14) ترجمه: آيا انسان ميپندارد كه او را مهمل از تكليف و ثواب و عقاب گذارند (و غرضي در خلقتش منظور ندارند؟) يعني اينكه آيا انسان فكر ميكند به حسابش نميرسند و عذاب نميشود و از او بازخواست و سؤال نميكنند. پاسخ به اين سوال بر اساس امانت و مسئوليت الهي منفي است و وي بايد پاسخگو باشد. قرآن كريم در اين زمينه چنين آورده است : ..... و كل انسان الزمناه طائره في عنقه و نخرج له يوم القيامة كتابا يلقيه منشورا (اسراء/13)
ترجمه: ما مقررات و نتيجه اعمال نيك و بد هر انساني را طوق گردن او ساختيم (كه ملازم و قرين هميشگي او باشد) و روز قيامت كتابي (كه نامه عمل اوست) بر او بيرون آريم، در حالي كه آن نامه چنان باز باشد كه همه اوراق آن را يك مرتبه ملاحظه كند.
اين آيه شريفه نيز اشعار ميدارد كه انسان بايد پاسخگوي اعمال نيك و بد خويش باشد و جريان تربيت بايد موقعيت لازم را براي اداي اين تكليف و مسئوليت فراهم آورد. در قرآن كريم بر ضرورت پاسخگويي تأكيد شده و حتي خداوند متعال براي تأكيد و اصرار بر آن قسم ياد كرده است. در ذيل، چند مورد از آيات در اين زمينه را ملاحظه ميكنيم: .... تالله لتسئلن عما كنتم تفترون... (نحل / 56)
ترجمه: البته آنچه از نيك و بد كردهايد از همه سؤال خواهيد شد.
ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم (تكاثر/ 8)
ترجمه: آنگاه از نعمتها (مانند مال و جاه و صحت و جواني و عمر و نعمت بزرگ ولايت علي (ع) و غيره) شما را در آنجا باز ميپرسند.
در سوره مباركه صافات ميخوانيم كه فرموده است:
وقفوهم انهم مسئولون (صافات / 24)
ترجمه: آنجا نگهشان بداريد كه بايد بازخواست شوند.
بنا به گفته صاحب مجمع البيان معناي جمله وقفوهم اين ميشود كه ايشان را نگه داريد و نگذاريد بروند كه بايد بازخواست شوند. از سياق استفاده ميشود كه اين امر به بازداشت و بازخواست در سر راه جهنم صورت ميگيرد..."26
لذا ملاحظه ميشود كه انسان بايد پاسخگوي اعمالي باشد كه در دنيا انجام داده و هدف از ذكر موارد مكرر مسئوليت وبازخواست در قرآن اين بوده است كه در تربيت انسان يعني ربوبي ساختن و نزديكتر و نزديكتر ساختن وي به كمال نهايي مورد نظر احساس مسئوليت، امري ضروري و بنيادي است. اين احساس مسئوليت بايد از اندرون مربي و متربي بجوشد و سپس به اعمال فردي و اجتماعي ايشان سرايت كند.
اصل مسئوليت انسان، اصلي است كه بايد در تمامي بخشهاي جريان تربيت و در تمام مقاطع و مراحل تربيت مد نظر قرار گيرد؛ به عنوان مثال: اصل مسئوليت در تعيين اهداف مقطعي تربيت بايد همواره مد نظر باشد يعني مربي و متربي بايد در مورد چرايي هدف برگزيده شده، جوابگو باشند و هيچ عذري مبني بر اينكه در جريان هدفگذاري مداخلهاي نداشتهاند، مسموع نخواهد بود. بعلاوه در روش تدريس، مربي و متربي هر دو مسئول هستند و هيچ كدام نميتوانند از زير بار مسئوليت خطير خويش شانه خالي بكنند. در ارزشيابي نيز بايد مسئوليت متربي را در نظر داشت و متربي را شخصي مسلوب الاراده ندانست كه فقط به اعمال مربي پاسخ گويد، خود هيچ دخالتي در امور نداشته باشد.
اصل ديگري كه ميتوان در تربيت اسلامي از آن سخن گفت اصل عقل است؛ به اين معني كه در هيچ كدام از عناصر جريان تربيت و در هيچ يك از مراحل تربيت نميتوان اصل عقل را ناديده گرفت و ملاك و مناط هر فعاليتي انطباق آن با اصول عقلاني است.
قرآن كريم بارها انسان را به تعقل و تفكر دعوت ميكند و بسياري از امور صرفا بهدليل اينكه زمينه ساز تعقل و تفكر بشود، توصيه شده است. گو اينكه رسيدن به تعقل و تفكر راه را براي رسيدن به اهداف بالاتر تربيت فراهم خواهد ساخت. از اين زاويه ميتوان تعقل را به عنوان يكي از اهداف واسطهاي تربيت معرفي كرد. اما از آنجا كه طيفي بسيار وسيع را تحت پوشش قرار ميدهد و با قاعده مورد نظر ما يعني عموميت و ضرورت در كل جريان تربيت انطباق كامل دارد، ميتوان آن را به عنوان يك اصل بنيادين معرفي كرد. در اين نوشته منظور از تعقل، تفكر جهت دار است؛ يعني تفكري كه مبتني بر مجموعهاي از قواعد و مقررات باشد و اين مقررات، منطقي بودن و وافي به مقصود بودن تفكر را تضمين، و آن را از خيالات و اوهام مجزا بكنند. كلمه عقل در لغت به معناي بستن وگره زدن است. به همين مناسبت ادراكاتي هم كه انسان دارد و آنها را در دل دارد و پيمان قلبي نسبت به آنها بسته، عقل ناميدهاند و نيز مدركات واقعي آدمي را و آن قوهاي را كه در خود سراغ دارد و بهوسيله آن خير و شر و حق و باطل را تشخيص ميدهد، عقل ناميدهاند."27
مرحوم علامه طباطبايي پس از بحث درباره انواع ادراكات انسان در مورد عقل چنين مينويسد: "و خداي عز و جل هم كلام خود را بر همين اساس ادا نموده، و عقل را نيرويي تعريف كرده كه انسان در دينش از آن بهرهمند شود و بهوسيله آن راه بهسوي حقايق معارف و اعمال صالح پيدا نموده و پيش بگيرد. پس اگر عقل انسان در چنين مجرايي قرار نگيرد و قلمرو عقلش به چهار ديوارهاي خير و شر دنيوي محدود گردد ديگر عقل ناميده نميشود."28 پس عقل يعني نيروي تميز دهنده خير و شر بايد به عنوان اصلي در نظام تربيتي اسلامي مورد توجه قرار گيرد، چونكه مسئوليت اصلي تربيت به عهده افراد دخيل در جريان تربيت يعني ياد دهنده و ياد گيرنده (مربي و متربي) است و براي اينكه اينان بتوانند در هر مورد تصميم درست را اتخاذ بكنند، بايد از نوعي توانايي و صلاحيت برخوردار باشند. توانايياي كه مسئوليت و بازخواست را موجه و منطقي ميسازد و اين استعداد و توانايي از نيروي دروني ناشي ميشود كه عقل نام دارد. اگر افراد از عقل و اصول عقلاني متابعت كنند، طبعا مشكلي در رسيدن به اهداف واسطهاي و بالاخره هدف نهايي تربيت نخواهند داشت. موضوع تفكر و تعقل در آيات فراواني از قرآن كريم مورد بحث قرار گرفته كه به چند مورد از آنها اشاره ميشود. در سوره مباركه بقره خطاب به ملت يهود چنين ميخوانيم: اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم و انتم تتلون الكتاب افلاتعقلون. (بقره/44)
ترجمه: شما كه كتاب آسماني ميخوانيد چگونه مردم را به نيكي فرمان ميدهيد و خودتان را از ياد ميبريد چرا به عقل در نميآييد.
از اين آيه در مييابيم كه اگر قوم يهود به عقل خويش مراجعه ميكردند نبايد انتظار انجامدادن كاري را از ديگران داشته باشند كه خود بدان عامل نيستند و اين اصل عقلي اولي است كه هر عاقلي بدان قائل است و اگر كسي بخواهد به عنوان مربي به آموزش امري اقدام كند، اصل عقل ايجاب ميكند كه خودش عامل بدان باشد.
در سوره مباركه ملك ميخوانيم كه دوزخيان در پاسخ فرشتگان ميگويند : لوكنا نسمع او نعقل ما كنا في اصحاب السعير (ملك/10) ترجمه: اگر ما در دنيا رسولان را در نصايح و مواعظشان اطاعت كرده بوديم و يا حجت حق آنان را تعقل ميكرديم امروز در زمره اهل جهنم نبوديم و همانند ايشان در آتش جاودانه معذب نميشديم.
در اين آيه شريفه "منظور از سمع، استجابت دعوت رسولان و التزام به مقتضاي سخن ايشان است كه خير خواهان اميناند و منظور از عقل التزام به مقتضاي دعوت به حق ايشان است تا آن را تعقل كنند و با راهنمايي عقل بفهمند كه دعوت ايشان حق است، و بايد انسان در برابر حق خاضع شود"29 لذا اگر كفار به مقتضاي عقل خويش عمل كرده بودند و دعوت پيامبران را اجابت ميكردند، ميتوانستند از عاقبت خطرناك خويش نجات يافته و به بهشت و رضوان الهي يعني هدف نهايي تربيت نائل شوند و علت انحراف آنها از هدف، عدم رعايت اصل عقل بوده است و باز علت بياعتنايي به نماز و عبادت خداي تعالي نداشتن عقل يا بهعبارت ديگر عدم رعايت مقتضيات عقل از سوي كافران قلمداد ميشود و ميفرمايد: و اذا ناديتم الي الصلوة اتخذوها هزوا ولعبا ذلك بانهم قوم لايعقلون... (مائده/58) ترجمه: اينان وقتي شما اذان ميگوييد آن را وسيله تفريح خود گرفته و بازيچهاش ميپندارند و اين براي اين است كه مردمي بيخردند.
علامه طباطبايي در مورد غفلت سبك شمردن نماز بهوسيله اينان مينويسند: "صدور استهزا از آنان و به مسخره گرفتن نماز و اذان براي اين است كه آنان مردمي سبكسر و بيعقلند و نميتوانند از نظر تحقيق به اين اعمال ديني و عبادتهايي كه عبادت حقيقياند بنگرند و فوايد آنها را كه همانا نزديكي به خداي تعالي و تحصيل سعادت دنيا و آخرت است درك كنند."30
همچنين خداوند متعال هدف از ذكر نشانهها و تبيين آيات خلقت را ايجاد تعقل يا به عبارت ديگر استخدام نيروي عقل انسان در راستاي رسيدن به اهداف تربيتي ميداند و ميفرمايد:
... و كذالك يبين الله لكم آياته لعلكم تعقلون... . (بقره/242) ترجمه: خدا آيات خود را براي شما بدين گونه روشن بيان كند، باشد كه خردمند شويد. ... قد بينا لكم الايات لعلكم تعقلون... . (حديد/17) ترجمه: ما آيات وادله قدرت خود را براي شما بيان كرديم تا مگر فكر و عقل بهكار بنديد. ... و كذالك نفصل الايات لقوم يعقلون... . (روم /28) ترجمه: ما اين طور آيات را براي مردمي كه تعقل ميكنند توضيح ميدهيم.
عقل به مثابه قوه تميز بين خير و شر و خطا و صواب بايد در سرتاسر جريان تربيت بهعنوان اصلي ضروري و اجتنابناپذير مد نظر قرار گيرد و هر فعاليت، هدف واسط، روش و وسيلهاي بايد با اين محك سنجيده شود. اگر عقلاني بود و ما را در رسيدن به هدف نهايي تربيت كمك ميكرد، آن را انتخاب كرد و در غير اين صورت به كنار نهاد. لذا در گزينش هدف بايد اصل عقل را مد نظر قرار داد و نميتوان هدفي را بر گزيد كه به لحاظ عقلاني قابل دفاع نباشد. روشهاي تربيتي نيز بايد از اصل عقل تبعيّت كند و لذا متربي بايد امكان تجزيه و تحليل مطالب را براساس ملاكهاي عقلاني داشته باشد. بعلاوه اصل عقل فقط ناظر به سنين جواني و بزرگسالي نيست و حتي در سنين كودكي نيز بايد مقدمات استدلال و تشخيص خير از شر را به مدد ارائه دلايل و شواهد به كودك آموخت.
مساوات و برابري و قرار دادن هر چيز در جا و مرتبه خاص خويش از جمله اصولي است كه در تربيت الزامي و اجتنابناپذير است. راغب در بيان معناي عدل مينويسد: "لفظي است كه در حكم ومعني مساوات است و به اعتبار نزديك بودن معني عدل به مساوات. در آن مورد هم بهكار ميرود.31 مرحوم علامه طباطبايي نيز عدالت را به معناي التزام به حد وسط و عدم انحراف از آن تعريف كردهاند.32 لذا در اين نوشته اصل عدل به معناي رعايت تعادل و مساوات و عدم افراط و تفريط در نظر گرفته شده است. در تربيت اسلامي براي اينكه بتوانيم متربي را به هدف نهايي تربيت برسانيم بايد در تعيين اهداف واسطهاي و گزينش روشها و محتواي تربيتي از مسير عدالت خارج نشويم و به ورطه افراط و تفريط نيفتيم. عدل از جمله صفات مربي در نظام تربيت اسلامي است و مربي بدون رعايت اصل عدل نميتواند مربي به معناي واقعي كلمه باشد همانگونه كه خداوند تبارك و تعالي بهعنوان مربي اصلي آدميان ميفرمايد: و لا يظلمون فتيلا (اسراء/71) ترجمه: خداوند بهقدر باريك رشتهاي كه ميان هسته خرماست ظلم نميكند؛ يعني اينكه عدل در كار خداوند ـ تربيت انسان ـ اصلي حتمي و ضروري است و به هيچ وجه احتمال تخطي از آن وجود ندارد. لذا تربيت اسلامي بايد اين اصل را سرلوحه كار خويش قرار دهد. كما اينكه هدف از ارسال رسل نيز قيام به عدالت بوده است و خداوند خطاب به پيامبر ميفرمايد كه اعلام كن كه من براي برپاداشتن عدالت و پرهيز از ظلم مأموريت يافتهام. در قرآن كريم چنين ميخوانيم: ... و قل امنت بما انزل الله من كتاب و امرت لاعدل بينكم (شوري /15) ترجمه: به امت بگو كه من به كتابي كه خدا فرستاد (قرآن) ايمان آوردهام و مأمورم كه ميان شما به عدالت حكم كنم.
در تربيت اسلامي يكي از اهداف واسطهاي مهم رسيدن به تقوي است، رعايت اصل عدل باعث ميشود كه انسان به اين هدف نزديكتر شود و بدين وسيله در مسير رسيدن به هدف نهايي تربيت گامي به جلو بردارد. در سوره مباركه مائده چنين آمده است : اعدلوا هواقرب للتقوي (مائده/8) ترجمه: عدالت پيشه كنيد كه عدالت به تقوي نزديكتر است.
لذا ميتوان از عدالت پيشگي به عنوان اصلي براي دستيابي به تقوي استفاده كرد. عدالت پيشگي روش و طريق رسيدن به تقوي را نشان ميدهد و بايد بر فعاليت مربي و متربي حاكم باشد. از سوي ديگر براي رسيدن به عدالت و به عبارت ديگر براي رعايت اصل عدالت و قراردادن هر چيز در جاي خاص خويش بايد از هواي نفس و خواهشها و تمايلات نفساني پرهيز كرد. زيرا اينها منافي اصل عدالت است و تحقق اهداف را دستخوش تهديد ميكند. در سوره نساء چنين آمده است: فلا تتبعوا الهوي ان تعدلو.. (نساء/135) ترجمه: پيروي هوا مكنيد كه ترس آن هست كه از حق عدول كنيد و منحرف شويد.
روشن است كه انحراف از اصل عدل، دستيابي به تقوي و هدف نهايي تربيت را دچار مخاطره ميكند. پس براي رعايت اصل عدل نيز مقدماتي لازم است از جمله پرهيز از دشمني و خصومت و متابعت هواي نفس و... . خداوند متعال براي تبيين آثار عدل در زندگي انسان و آثار وجودي آن در نفس متربي دو فرد را با هم مقايسه ميكند. اين مقايسه در آيه 76 سوره مباركه نحل چنين صورت گرفته است :
و ضرب الله مثلاً رجلين احدهما ابكم لا يقدر علي شيء و هو كَلٌّ علي موليه اينما يوجهه لايأت بخير هل يستوي هو و من يأمر بالعدل و هو علي صراط مستقيم.. (نحل/76) ترجمه: خدا مثالي ميزند، دو مرد يكي شان لال است كه به هيچ چيز توانايي ندارد و سر بار مولاي خويش است كه هر جا فرستدش سودي نيارد. او با كسي كه به عدالت فرمان دهد و به راه راست رود چگونه برابر تواند بود؟
مرحوم علامه طباطبايي در تفسير اين آيه شريفه مينويسد: ... احدها ابكم لايقدر علي شيء يكي گنگ است كه قادر بر هيچ چيز نيست و از اينكه سخنان ديگران را بفهمد يا با ديگران سخن گويد محروم است، چون نه ميشنود و نه ميتواند حرف بزند و اگر در حالش دقت شود از هر فضيلت و مزيت كه انسان آن را از راه گوش كه وسيعترين حواس بشري است، كسب ميكند، محروم است.....جمله لايقدر علي شيء يعني به هيچ چيزي قادر نيست؛ يعني كارهايي را كه غيرابكم (فرد ديگر) ميتواند بكند از وي قابل صدور نيست... و بار عيال كسي است كه امور وي را تدبير ميكند. ....فرد ديگر داراي صفاتي است بجز اين صفات، يعني قدرت بر انجامدادن كارهايي دارد و توانايي درك را دارد و يك صفت مهم يعني عدالت را دارد و ميفرمايد: آيا اين (ابكم) با كسي كه امر به عدالت ميكند برابر است... . آري از اوصاف مرد دومي وصفي را ذكر كرد كه آخرين درجه كمال است كه يك فرد غيرابكم ممكن است به آن درجه برسد، هم خود را به آن بيارايد و هم ديگران را از آن برخوردار كند. و آن عبارت است از عدالت، كه معنايش التزام به حد وسط و از آن منحرف نشدن است. زيرا كسي حقيقتا امر به عدل ميكند و ميتواند بكند كه خودش عادل بوده باشد و صلاح و سداد در دلش جاي گرفته باشد. آنگاه از دلش به ظاهر بدن و اعمال بدنياش سرايت نموده، گفتار و كردارش بر ميزان عدل استوار شود. از آنچه گفته شد بهدست ميآيد كه مقصود از عدالت آنطور كه عرف از آن ميفهمد يعني عدالت در رعيت و زير دست نيست، بلكه مقصود مطلق اجتناب از افراط و تفريط است. هر چند در اعمال شخصي، و اين شخص همواره بر صراط مستقيم است و در اعمالش بر طبق فطرت انساني مشي ميكند."33
همانگونه كه از تفسير اين آيه برميآيد اصل عدل اصلي است كه اگر از سوي مربي و متربي مورد توجه قرار گيرد، آنها ميتوانند به هدف اصلي خلقت يعني تقوي و هدايت دست يابند. اين اصل را بايد هم در تعيين اهداف واسط تربيت و هم در روش و محتواي آن مورد توجه قرار داد؛ به عنوان مثال: رعايت اعتدال در تعيين اهداف واسطهاي تربيت اصل است و نبايد هيچ هدفي را بهدليل هدفي ديگر مورد بي توجهي قرار داد و هر جنبهاي بايد به اندازهاي كه استحقاق دارد، مورد توجه و عنايت قرار گيرد. در روش آموزش نيز اصل عدل كاربردي وسيع و همه جانبه دارد. علاوه بر اين اصل عدل را بايد در سنين و مقاطع مختلف تربيت مورد توجه قرار داد و نميتوان گفت كه رعايت عدالت در يك مقطع ضروري است و در مقطع ديگر چندان ضروري نيست.
انسان مورد نظر تربيت اسلامي همواره در حال تلاش و فعاليت و در تكاپوي پيشرفت به سوي هدفي است كه آن هدف، رسيدن به مقصدي است كه خداي تعالي از خلقت انسان اراده كرده است. "هدف مذكور گاه به عنوان هدايت و رشد و گاه به عنوان قرب و رضوان و گاه طهارت و حيات طيبه، تقوي و عبادت و عبوديت معرفي شده است."34 رسيدن به اين هدف آرماني مظهر رشد و كمال در انسان است. لذا هر امري و هر فعاليتي تنها در صورتي با ارزش است كه به انسان در طي اين طريق كمك كند و او را در برداشتن گامهايي چند در رسيدن به اين مقصود ياري رساند. اين اصل در تعيين اهداف و روشهاي تربيتي نقش محوري و كانوني را ايفا ميكند و ملاك و مناط انتخاب است. در سوره مباركه انشقاق مقصد تلاش و فعاليت انسان ملاقات پروردگار ـ يعني كسب ويژگيهايي كه انسان را شايسته نزديك شدن به پروردگار ميسازند ـ معرفي شده است. در اين رابطه چنين ميخوانيم:
يا ايها الانسان انك كادح الي ربك كدحا فملاقيه (انشقاق/84) ترجمه: هان اي انسان، تو در راه پروردگارت تلاش ميكني و بالاخره او را ديدار خواهي كرد.
در ترجمه تفسيرالميزان درباره اين آيه شريفه چنين نوشته شده است: "... كدح تلاش نفس است در انجامدادن كاري تا اينكه آثار تلاش در نفس نمايان گردد. بنابر اين در كلمه معناي سير هم خوابيده... جمله فملاقيه عطف است بر كلمه كادح و با اين عطف بيان كرده كه هدف نهايي اين سير و سعي و تلاش، خداي سبحان است. البته بدان جهت كه داراي ربوبيت است، يعني انسان بدان جهت كه عبدي است مربوب و مملوك و مدبر و در حال تلاش بهسوي خداي سبحان است، دائما در حال سعي و تلاش و رفتن بهسوي خداي تعالي است، بدان جهت كه رب و مالك و مدبر اوست."35
لذا از جمله خصايص اصلي انسان مورد نظر اسلام سير و تلاش و حركت بهسوي خالق است و اين تلاش بايد به عنوان يك اصل در تربيت اسلامي همواره مدنظر باشد و در اهداف، روشها و مراحل گوناگون تربيت به عنوان اصلي اجتنابناپذير مورد توجه و ملاحظه قرار گيرد.
كمال مورد نظر اسلام در رسيدن به هدف غايي تربيت نهفته و كسي كه در تلاش و تكاپو براي ملاقات پرودگار خويش است، مايل به رسيدن به كمال يا آخرين مرتبه وجود متصور براي نوع انسان است. "هدايت به عنوان هدف غايي گاه در قرآن با واژه رشد بيان ميشود. رشد در فرهنگ قرآن به معناي توسعه و نمو بهكار نرفته بلكه به مفهوم هدايت استعمال شده است."36 در ذيل به چند مورد در كاربردهاي واژه رشد در قرآن اشاره ميكنيم:
اصحاب كهف از بيم دشمن در غار كوه پنهان شدند و گفتند: ... ربنا آتنا من لدنك رحمة و هيئي لنا من امرنا رشدا (كهف / 10) ترجمه: از درگاه خدا مسألت كردند كه بار الها تو در حق ما به لطف خاص خويش رحمتي عطا فرما و بر ما وسيله رشد و هدايت كامل مهيا ساز.
از اين آيه شريفه نتيجه گرفته ميشود كه اصحاب كهف، رسيدن خويش را به كمال مطلوب با واژه رشد بيان كرده و از خداوند خواستار رشد و هدايت شدهاند و همچنين اينكه رشد و هدايت انسان بهدست خداست و در جهت او، و لذا براي رسيدن به كمال نهايي بايد به سوي فرمان حضرت حق شتافت و از آنها پيروي كرد.
هدايت و رشد آخرين مرحله كمال انسان است، علاوه بر اين انسان نيز مايل و در جستجوي دستيابي بدان است. در غير اين صورت هدايت و رشد نميتوانست به عنوان هدفي آرماني مطرح باشد؛ بهعبارت ديگر راهنمايي به رشد تنها در صورتي به نتيجه مطلوب ميانجامد كه فرد در خود كشش دروني به رشد و خداي تعالي احساس بكند. مومن آل فرعون در پاسخ به اين ميل خدادادي انسانها ميگويد: و قال الذي امن يا قوم اتبعون اهدكم سبيل الرشاد (مومن/38) ترجمه: آنكه ايمان آورده بود گفت: اي قوم مرا پيروي كنيد تا شما را به راه رشد هدايت كنم.
سبيل رشاد، راهي است كه سلوك آن آدمي را به حق ميرساند و به سعادت منتهي ميشود و كلمه هدايت در اينجا به معناي نشان دادن راه بوده است.
ميل به رشد، گرايش دروني اصيل و پايدار در وجود انسان است؛ بهگونهاي كه خداوند ميفرمايد در صورتي كه بندگان مرا اجابت كنند و به من ايمان آورند راه رشد ايشان هموار خواهد شد و به كمال مطلوب مورد نظر خويش كه هدف نهايي تربيت است نائل خواهند شد. در آيه 186 سوره مباركه بقره دعا و درخواست از خدا مشروط بر اينكه با ايمان و اجابت دعوت خدا همراه باشد، ميتواند زمينه ساز رشد انسان بشود. در اين آيه چنين ميخوانيم:
... و اذا سئلك عبادي عني فاني قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان فليستجيبوالي و ليؤمنوابي لعلهم يرشدون (بقره/186) ترجمه: چون بندگان من از تو سراغ مرا گيرند بدانند كه من نزديكم و دعوت دعوت كنندگان را اجابت ميكنم البته در صورتي كه مرا بخوانند. پس بايد آنان نيز دعوت مرا اجابت نموده و بايد به من ايمان آورند تا شايد رشد يابند.
"در مورد لعلهم يرشدون از امام صادق (ع) در مجمع البيان نقل شده كه فرمودهاند شايد به اعتقاد به حق برسند و بهسوي آن راه يابند"؛37 يعني همان مطلبي كه تحت عنوان كمال و رشد از آن نام برده ميشود و انسان مايل به دستيابي بدان است. در سوره مباركه حجرات نيز در وصف پيامبران چنين آمده است : اولئك هم الراشدون (حجرات/7) ترجمه: اينان به حقيقت اهل صواب و هدايتند.
با توجه بدانچه گفته شد، نتيجه ميگيريم كه ميل به رشد و كمال در انسان ميل اصيل است و او همواره در صدد و تكاپوي دستيابي بدان است و در تربيت اسلامي اين ميل و گرايش اصيل بايد همواره مورد توجه و مطمح نظر قرار گيرد. هر گاه اين اصل بنيادين به فراموشي سپرده شود، نظام تربيت اسلامي دچار سردرگمي و ابهام ميشود و به بيراهه رهسپار خواهد شد و يا از هدايت و راهنمايي اين ميل اصيل بهسوي آنچه بدان گرايش دارد باز خواهد ماند. بهكارگيري اين اصل در تعيين اهداف واسطهاي به اين صورت است كه هيچ هدفي را نميتوان بدون توجه به اين ميل و گرايش تعيين كرد و هر هدفي را بايد به عنوان گامي و پلهاي در مسير حركت و تلاش براي هدف اصلي تربيت تلقي كرد و نه هدف نهايي. لذا مربي و متربي در هيچ مرحلهاي احساس آرامش و سكون نخواهند داشت، تا اينكه به مرحله نهايي كمال برسند بعلاوه اين اهداف بايد داراي انعطافپذيري بوده و بتوان آنها را با توجه به مراحل رشد متربي تغيير داد تا راه صعود وي به مراحل و مدارج ترقي هموار گردد. در روش تربيت نيز بايد كمالجويي و رشدطلبي انسان مدنظر باشد و مربي اين ميل و گرايش اصيل را از نظر دور ندارد. لذا در روش تربيت بايد بهدنبال كشف زمينههايي بود كه اين ميل و گرايش را بيدار كنند.
انسان داراي مجموعهاي از تواناييها و استعدادهاست و درنظر گرفتن اين تواناييها در نظام تربيتي اسلام اصلي ضروري است و خداوند بهعنوان بزرگ مربي انسانها، همواره بر اين نكته تأكيد فرمودهاند كه هيچ كس را فراتر از طاقت و قابليت اعطايي، مورد بازخواست و تكليف قرار نميدهند. اين اصل با اصول عدل و مسئوليت همخواني و انطباق كامل دارد و بازخواست افراد (متربيان) در صورتي كاري موجه و عقلايي است كه قبلاً استعداد و آمادگي لازم در آنها ايجاد شده باشد. بعلاوه اصل عدل ايجاب ميكند كه خداوند استعداد و قابليت هدايت و تربيت را به همه بندگان خويش عطا كرده و هيچ تفاوتي بين بندگان (يا افراد تحت تربيت) قائل نشده باشد، الا اينكه مربوط به قوه گيرندگي آنها باشد و نه افاضه ذات اقدس الهي.
در قرآن كريم تكليف خواسته شده از بندگان بستگي به وسع و ظرفيت وجودي اعطايي به ايشان داشته و خداوند متعال در موارد مكرري اين اصل را متذكر شدهاند در سوره مباركه بقره چنين ميخوانيم: ... لا تكلف نفسا الا و سعها... . (بقره/233) ترجمه: هيچ كس را تكليف نكرد مگر قدر توانايي او.
... ولا يكلف الله نفسا الا وسعها... (بقره/286) ترجمه: هيچ كس را تكليف جز به اندازه طاقت نكنند.
در اين زمينه آيههاي ديگري نيز وارد شده است كه همگي بر تناسب بين تكاليف احاله شده از سوي خداوند، با استعداد و توان انسان در قبول و انجامدادن آن تكاليف تأكيد دارند و نشان ميدهند اگر كاري از انسان خواسته شده، بدين معناست كه وي توانايي انجامدادن آن كار را داراست. لذا ميتوان نتيجه گرفت كه هدف نهايي تربيت يعني رسيدن به رضوان و قرب الهي هدفي است كه با تواناييهاي انسان تناسب دارد و انسان استعداد رسيدن به چنين مرحلهاي را دارد. بعلاوه در تعيين اهداف واسطه كه پلههاي نردبان حركت بهسوي هدف نهايي است، نيز اين اصل بايد مورد توجه و عنايت خاص قرار گيرد. آنجا كه افراد در موقعيتهاي مختلف از وسعهاي گوناگون برخوردارند، ملاحظه توان و طاقت فراگير در تعيين اهدافي كه وي بايد بدانها برسد اصلي اجتنابناپذير است؛ مثلاً وسع متربي 7 ساله متفاوت از متربي 15 ساله است و اين تفاوت در وسع بايد در انواع اهداف، روشهاي تدريس، محتوا و روشهاي ازرشيابي انعكاس يابد، اين اصل در هدفگذاري نظام تربيتي سخت مورد نياز است و بسياري از مشكلات نظامهاي تربيتي ناشي از عدم توجه به تواناييها و طاقت فراگيران در تحقق و جامه عمل پوشانيدن به اهداف مورد نظر است.
بر خواننده روشن است كه اصول تربيت اسلامي به چند اصل مذكور، محدود نيست و نويسنده در اين نوشته فقط به چند اصل كه با تعريف عرضه شده از اصول عام تربيت اسلامي انطباق داشته، اشاره كرده است. در عرضه اصول مذكور، شمول آنها بر تمام مراحل و مقاطع فرايند تربيت مدنظر بوده و از ذكر اصول كاربردي تربيت كه خود مقولهاي وسيع است، پرهيز شده است. بدان اميد كه اين نوشته توانسته باشد افقي از راه طي نشده در بررسي اصول تربيت اسلامي را بر محققان اين حوزه از معرفت روشن كند./ر
1ـ احمدي. احمد، اصول و روشهاي تربيت در اسلام، واحد انتشارات بخش فرهنگي دفتر مركزي جهاد دانشگاهي، چاپ دوم، 1368.
2ـ باقري. خسرو، نگاهي دوباره به تربيت اسلامي، انتشارات مدرسه، چاپ دوم، 1370.
3ـ تقيپورظهير، علي. اصول و مباني آموزش و پرورش، دانشگاه پيام نور، 1369.
4ـ حسيني، سيد علي اكبر. مباحثي پيرامون مباني تعليم و تربيت اسلامي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1362.
5ـ خديوي زند، محمد مهدي. اصول و مباني آموزش و پرورش، كتابفروشي زوار. 1345.
6ـ دفتر همكاري حوزه و دانشگاه، درآمدي بر تعليم و تربيت اسلامي (1) فلسفه تعليم و تربيت، جلد اول، سمت، 1372.
7ـ راغب اصفهاني، مفردات الفاظ قرآن، ترجمه سيد غلامرضا خسروي حسيني، جلد 1 و 2، كتابفروشي مرتضوي، 1361.
8ـ شريعتمداري، علي. اصول و فلسفه تعليم و تربيت، امير كبير، چاپ اول، 1364.
9ـ شكوهي، غلامحسين. مباني و اصول آموزش و پرورش، آستان قدس رضوي، چاپ اول، 1368.
10ـ شكوهي، غلامحسين. تعليم و تربيت و مراحل آن، آستان قدس رضوي، چاپ سيزدهم، 1372.
11ـ طباطبائي، علامه محمد حسين. تفسير الميزان، ترجمه غلامرضا خسروي حسيني، جلد اول، دفتر انتشارات اسلامي (وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم)، 1363.
12ـ عزّتي، ابوالفضل، آموزش و پرورش اسلامي، انتشارات بعثت، 1356
13ـ قرآن كريم، ترجمه مهدي الهي قمشهاي، انتشارات علميه اسلاميه.
14ـ هوشيار، محمد باقر، اصول آموزش و پرورش، دانشگاه تهران، جلد اول، چاپ سوم، 1335.
15- Carter v. Good, Dictionary of Education, Third edithon, Mc Grow Hill, 1959.
10ـ همان اثر، ص 18.
11ـ همان، ص 14.
12- Carter V. Good, op. cit, p.437.
13ـ غلامحسين شكوهي، تعليم و تربيت و مراحل آن، آستان قدس رضوي، چاپ سيزدهم، 1372، ص 84.
14ـ علي شريعتمداري، اصول و فلسفه تعليم و تربيت، اميركبير، چاپ اول، 1364، ص 11.
15ـ خسرو باقري، همان اثر، ص 68.
16ـ سيداحمد احمدي، اصول و روشهاي تربيت در اسلام، واحد انتشارات بخش فرهنگي دفتر مركزي جهاد دانشگاهي، چاپ دوم، 1368، ص 102.
17- Foundations of Education
18- Carter V.Good, op.cit, p.240
19ـ غلامحسين شكوهي، مباني و اصول آموزش و پروش، آستان قدس رضوي، چاپ اول، 1368، ص 61.
1ـ خسرو باقري، نگاهي دوباره به تربيت اسلامي، انتشارات مدرسه، چاپ دوم، 1370، ص68
2- Carter V.Good, Dictionary of Education, Third Edition , Mc Grow Hill. 1959. p434.
20ـ علي تقيپورظهير، اصول و مباني آموزش و پرورش، دانشگاه پيام نور، چاپ اول، 1369، ص100.
21ـ محمدباقر هوشيار، همان اثر، ص17.
22ـ علي تقيپور ظهير، همان اثر، ص100.
23ـ سيداحمد احمدي، همان اثر، ص106.
24ـ ترجمه تفسيرالميزان، ج16، ص526.
25ـ همان، ج16، ص526.
26ـ ترجمه تفسيرالميزان، ج17، ص199
27ـ ترجمه تفسيرالميزان، ج2، ص371
28ـ- ترجمه تفسيرالميزان، ج2، ص375
29ـ ترجمه تفسيرالميزان، ج19، ص592
30ـ ترجمه تفسيرالميزان، ج6، ص49
31ـ راغب، ج 2، ص765
32ـ ترجمه تفسيرالميزان، ج12، ص437
33ـ ترجمه تفسيرالميزن، ج12، ص 7-435
34ـ باقري 1370، ص64-59
35ـ ترجمه تفسيرالميزان، ج20، ص401
36ـ باقري 1370، ص60
37ـ ترجمه تفسيرالميزان ج2، ص62
3ـ راغب اصفهاني، مفردات الفاظ قرآن،ترجمه غلامرضا خسرويحسيني، جلد اول، كتابفروشي مرتضوي، 1361، ص60.
4ـ علامه محمدحسين طباطبايي، تفسيرالميزان، ترجمه سيدمحمدباقر موسويهمداني، دفتر انتشارات اسلامي (وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم)، 1363، ج17، ص211.
5ـ تفسيرالميزان، ج12، ص71.
6ـ تفسيرالميزان، ج11، ص437.
7ـ راغب اصفهاني، همان اثر، جلد دوم، ص 40.
8ـ همان اثر، جلد دوم، ص 41.
9ـ محمدباقر هوشيار، اصول آموزش و پرورش، دانشگاه تهران، چاپ سوم، جلد اول، 1335، ص 9.